پسران آفتاب 1

تبلیغات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    پسران آفتاب 1
    از این شب های بی پایان، چه می خواهم به جز باران که جای پای حسرت را بشوید از سر راهم نگاه پنجره رو به کویر آرزوهایم و تنها غنچه ای در قلب سنگ این کویر انگار روییده... به رنگ آتشی سوزان تر از هرم نفسهایت، دریغ از لکه ای ابری که باران را به رسم عاشقی بر دامن این خاک بنشاند نه همدردی، نه دلسوزی، نه حتی یاد دیروزی... هوا تلخ و هوس شیرین به یاد آنهمه شبگردی دیرین، میان کوچه های سرد پاییزی تو آیا آسمان امشب برایم اشک می ریزی؟ ببارو جان درون شاهرگ های کویر آرزوهایم تو جاری کن که من دیگر برای زندگی از اشک خالی و پر از دردم ببار امشب! من از آسایش این سرنوشت بی تفاوت سخت دلسردم. ببار امشب که تنها آرزوی پاک این دفتر گل سرخی شود روزی! ودیگر من نمی خواهم از این دنیا نه همدردی، نه دلسوزی، فقط یک چیز می خواهم! و آن شعری به یاد آرزوهای لطیف و پاک دیروزی...

امکانات جانبی

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 5
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 5
    بازدید ماه : 65
    بازدید کل : 11571
    تعداد مطالب : 6
    تعداد نظرات : 39
    تعداد آنلاین : 1


    ورود کاربران

      نام کاربری
      رمز عبور

      » رمز عبور را فراموش کردم ؟

    عضويت سريع

      نام کاربری
      رمز عبور
      تکرار رمز
      ایمیل
      کد تصویری

    آمار

      آمار مطالب آمار مطالب
      کل مطالب کل مطالب : 6
      کل نظرات کل نظرات : 39
      آمار کاربران آمار کاربران
      افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
      تعداد اعضا تعداد اعضا : 5

      آمار بازدیدآمار بازدید
      بازدید امروز بازدید امروز : 5
      بازدید دیروز بازدید دیروز : 0
      ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 1
      ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
      آي پي امروز آي پي امروز : 2
      آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
      بازدید هفته بازدید هفته : 5
      بازدید ماه بازدید ماه : 65
      بازدید سال بازدید سال : 4045
      بازدید کلی بازدید کلی : 11571

      اطلاعات شما اطلاعات شما
      آی پی آی پی : 3.147.103.3
      مرورگر مرورگر :
      سیستم عامل سیستم عامل :
      تاریخ امروز امروز :

    چت باکس


      نام :
      وب :
      پیام :
      2+2=:
      (Refresh)

    تبادل لینک

      تبادل لینک هوشمند
      برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پسران آفتاب 1 و آدرس asemani72.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






    خبرنامه

      براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



    آخرین نطرات

      فائزه - سلام سعید نامرد شدی دیگه وبم نمیای؟؟؟
      عیدت مبارک - 1391/12/29
      قلم دار - سلام اين پيام يه ساعت بعد از پيام قبليه هنوز نت نيومدي؟
      زود به زود بيا
      درضمن تولدمم مبارك
      ممنون كه به فكرم بودي - 1391/12/6
      قلم دار - سلام اين پيام يه ساعت بعد از پيام قبليه هنوز نت نيومدي؟
      زود به زود بيا
      درضمن تولدمم مبارك
      ممنون كه به فكرم بودي - 1391/12/6
      قلم دار - سلام
      خوبي؟
      خيلي خوش حال شدم ميدوني يهو يادت افتاده بودم
      هي ميومدم سر ميزدم پيام نداده بودي برام افسردگي گرفتم گفتم ديگه نميرم سر بزنم
      خوبي ؟ چي كارا ميكني؟ - 1391/12/6
      قلم دار - سلام
      معلوم هست کجایی؟
      هی هرروز میام سر میزنم ببینم
      پیامامو خوندی جوابمو دادی یا نه ؟ - 1391/11/13
      قلم دار - سلام ممنون که برام دعا کردی - 1391/11/6
      قلم دار - سلام
      خوبی؟
      منو یادته ؟منم دلنوشته های یک قلم
      یه مدت بود که لوکس بلاگ مشکل داشت نیومدم بعدشم نتم قطع شد دیگه کلا نیومدم
      چند شب پیش یادت افتادم و همش توی گوگل دنبالت میکردم ولی متاسفانه پیدات نکردم توی یه سایت هم فریاد زدم دوستمو کسی ندیده اوناهم گفتن نه
      امشب یهو یادم افتاد که من توی لوکس بلاگ هم وبلاگ داشتم وااای خیلی خوشحالم از اینکه یافتمت کاری دیگه باهات ندارم فقط میخواستم بگم یادت افتادم و چقدر بد بختی کشیدم تا پیدات کردم
      خدا باید شفام بده - 1391/11/6
      mahsa - واییییییییییییییییی

      چی میتونم بگم؟ - 1391/10/3
      سجاد - - 1391/9/21
      fayaz - سلام ممنون که به وبم سر زدید
      جدا وبتون زیباست - 1391/5/25

    وبلاگ من

     

     

     

    لینک 1 : مطالب و دانستنیها و عجایب قدیم و جدید

    http://asemani72.loxblog.com/page.php?p=6

     

     

     لینک 2 : در مورد اجنه و داستان ها 

    www.asemani72.loxblog.com/page.php?p=9 

     

     

    لینک 3 : تصاویر با مضمون مشکی

    http://asemani72.loxblog.com/page.php?p=20

     


    لینک 4 : مطالب های جالب و خنده دار

    http://asemani72.loxblog.com/page.php?p=14

     


    تاریخ ارسال پست: جمعه 30 مرداد 1391 ساعت: 19:58
    می پسندم نمی پسندم

    عشق غم انگیز

                                          عشق غم انگیز

     



    وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
    به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
    آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.....

     

     

     

     


    تاریخ ارسال پست: جمعه 30 مرداد 1391 ساعت: 19:57
    می پسندم نمی پسندم

    زود قضاوت نکن

    .

     

     

    پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب

    دید.عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.

    پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: «باید ازت

     

    عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»

    پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.



    تاریخ ارسال پست: سه شنبه 4 بهمن 1390 ساعت: 1:5
    می پسندم نمی پسندم

    داستان عشق واقعی

       داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!

      (    عشق واقعی   )

                           


        این داستان را نه به خواست خود،‌ بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم می‌نویسم.  نام من میلدرد است؛ میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم.   مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است.  در طول سالها دریافته‌ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است.  با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشته‌ام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکرده‌ام .

    دامه مطلب


    تاریخ ارسال پست: دو شنبه 3 بهمن 1390 ساعت: 21:11
    می پسندم نمی پسندم

    شب عروسي

    شب عروسی

       

    شب عروسيه، آخره شبه ، خيلي سر و صدا هست. ميگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض كنه هر چي منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل كرده. داماد سروسيمه پشت در راه ميره داره از نگراني و ناراحتي ديوونه مي شه. مامان باباي دختره پشت در داد ميزنند: مريم ، دخترم ، در را باز كن. مريم جان سالمي ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمياره با هر مصيبتي شده در رو مي شكنه ميرند تو. مريم ناز مامان بابا مثل يه عروسك زيبا كف اتاق خوابيده. لباس قشنگ عروسيش با خون يكي شده ، ولي رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به اين صحنه نگاه مي كنند. كنار دست مريم يه كاغذ هست، يه كاغذي كه با خون يكي شده. باباي مريم ميره جلو هنوزم چيزي را كه ميبينه باور نمي كنه، با دستايي لرزان كاغذ را بر ميداره، بازش مي كنه و مي خونه

    ادامه مطلب 

     


    تاریخ ارسال پست: یک شنبه 2 بهمن 1390 ساعت: 15:36
    می پسندم نمی پسندم

    دختر فداکار

    دختر فداکار    

         
           

                

       همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به 

                       دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟

    روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.

    تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.

    ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.

    دامه مطلب

     

     

     


    تاریخ ارسال پست: جمعه 30 دی 1390 ساعت: 19:58
    می پسندم نمی پسندم

    ليست صفحات

    تعداد صفحات : 1
    صفحه قبل 1 صفحه بعد